گزارش پاپایا ازخاطرات خبرنگاران در اولین روز مدرسه؛

فرار از مدرسه در اولین روز/یک جلد قرآن اولین هدیه از معلم/یک ساعت اول فقط گریه کردم

2 مهر 1396 ساعت 5:36

خاطرات روز اول مدرسه، خاطرات جالبی است. از اشک‌ها و لبخندها تا پیدا کردن دوستانی که گاهی تا سالیان سال در کنار هم می‌مانند.


به گزارش پاپایا، پاییز برای خیلی ها فصل عشق و زیبایی است از شعرهای عاشقانه نیما و مریم گرفته تا نقاشی های زیبای سهراب، همه و همه تصوری زیبا از فصل رنگهاست، در واقع نیاز نیست تا حتما شاعر بود و نقاش تا حس کنیم این تابلوی زیبای خلقت خداوند را، همه ما با این فصل خاطره داریم از خاطرات شیرین آغاز مدارس در اول مهر تا خاطرات بمباران های هشت سال جنگ تحمیلی، اما در میان تمامی خاطرات کودکی ما یادآوری اولین روز مدرسه به عنوان شیرین ترین خاطره زندگی همه دانش آموزان دیروز و امروز کشورمان است.
در همین راستا و به مناسبت اولین روز سال تحصیلی به سراغ خبرنگاران سیستان و بلوچستان رفتیم و از آنها درباره خاطره اولین روز سال تحصیلی سوال کردیم.
 
آفرین برای مشق های یک سال قبل از مدرسه
"فرشته بامری خبرنگار مکران": فقط شوق و ذوق برای مدرسه زیاد داشتم از یکسال قبل از مدرسه یک دفتر و قلم رو خط خطی کرده بودم مثلا مشق نوشته بودم  بردم باخودم مدرسه نشون معلم دادم اونم برام خط زد و آفرین نوشت واسم.
 
ذوق و شوق هدیه های که مامانم میخرید هنوز یادمه
" فائقه راغی": خیلی خیلی خوشحال بودم تاجایی که کلاسم رو اشتباهی رفتم، تو کلاس خواهرم نشسته بودم گفتن کلاس رو اشتباهی اومدی بردنم کلاس اول، خیلی روز خوبی بود، تازه بعدشم همش مامانم هدیه میخرید میاورد مدرسه منم همش ذوق میکردم.
 
در هفته اول به عنوان مبصر کلاس  انتخاب شدم
"غلام نبی براهویی خبرنگار زاهدان":  یادش بخیر روز اول مدرسه ام را هرگز فراموش نمی کنم من با شوق و اشتیاق در صف کلاس ایستادم و اولین نفری بودم که وارد  کلاس شدم اسم  مدرسه ما دبستان  امیر کبیر بود و  آقا معلم خوش اخلاقی داشتیم که با مهربانی از شاگردان جدید استقبال میکرد  پس از یک هفته از حضورمان در کلاس من به عنوان مبصر کلاس  انتخاب شدم و تا پایان سال من مبصر بودم.
وی ادامه داد:  یاد گچ و تخته سیاه  بخیر در اولین سال تحصیل من از کل کلاس ما فقط دو نفر مردود شدند  من و بقیه دانش آموزان  به کلاس دوم رفتیم.
 
مدرسه کابوس شب هایم بود
"م. س خبرنگار زاهدان" : من به شدت به مادرم  وابسته بودم  و از مدرسه ترس عجیبی داشتم  و مدرسه را جایی ترسناک تصور میکردم و حتی بارها در خواب کابوس  میدیدم و  مدرسه  را جایی تصور می کردم که قرار است در آنجا مجازات شوم  به طوریکه  در اولین روز تحصیلم  وقتی به ما گل هدیه دادند من آن گل را به کناری پرتاب کردم و با گریه از مادرم خواستم مرا به خانه ببرد و این گل ها برای مسخره کردن ماست  و از آن روز به مدت یک هفته مادرم هم هر روز با من به مدرسه می آمد و ساعاتی را در کنارم میماند بلکه در کلاس آرام بگیرم و رفته رفته علاقه به درس و مدرسه کمی از وابستگی من  به مادرم کاست و در مدرسه بدون حضور او نیز ماندگار شدم.
 
روز اول از مدرسه فرار کردم
"م. بامری خبرنگار دلگان":  1 مهر سال72  اولین روز تحصیل من بود و در همان روز یکی از دانش آموز کلاس سوم از روی  شیطنت  را ترساند و گفت اینجا هر کی درسهایش را نخونه داخل کلاس زندانیش میکنن و یا میزارنش جلوی شغالها و من که به شدت از این حرف ترسیدم پس از شنیدن این حرف از مدرسه فرار کرد و ساعتی بعد مادرم مرا به اجبار به مدرسه باز گرداند و  قضیه را به معلم مان گفت و   دانش آموزی که مرا ترسانده بود به دلیل دروغ گویی تنبیه شد.
وی ادامه داد: اسم معلم کلاس اول من  آقای عزیز خودی زاده از تهران بود و یکی از بزرگترین آرزوهای من دیدار دوباره او است.

از مدتها قبل  کیف مدرسه‌ام را خریده بودم
"افسانه دادره خبرنگار سراوان" : عاشق مدرسه بودم و از مدتها قبل  کیف مدرسه‌ام را نیز خریده بودم و در روز اول بسیار هیجان داشتم  اما یکم خجالت میکشیدم و همان  روز اول معلم بهم گفت خودت رو معرفی کن  من فقط به او نگاه کردم  و بعد دوستم مهناز منو معرفی کرد.
 
استرس و نگرانی اولین روز مدرسه  را هرگز فراموش نمی‌کنم
"پوریا جهانتیغی خبرنگار زاهدان" : هیچ وقت استرس و نگرانی اولین روزی را که به مدرسه رفتم فراموش نمی‌کنم و از مدرسه نیز هراس داشتم  سال اول مدرسه را من در شهرستان زابل سپری کرده ام و در آنجا کمی بعد از رفتن مادرم استرس امانم را برید و به شدت احساس تنهایی میکرد اما کم کم این حس برایم کم رنگ شد و شوق حضور در جمع بچه ها و فضای مدرسه جایگزین آن شد.
 
گریه امان را بریده بود
"اسما سعادتیان خبرنگار زاهدان" : اولین روز مدرسه ام رو با خواهر که در کلاس چهارم درست میخواند به مدرسه رفتم، هم حس ترس داشتم  هم یه حس جدید که برام غریبه بود وقتی خواهرم کلاسم  را نشانم داد و گفت برو تو کلاس، واقعا ترسیده بودم، حس اینکه بین اون همه آدم غریبه بودم مرا به شدت ترساند و  تا خواهرم مرا ترک کرد شروع  کردم به گریه کردن  به قدری که گریه امانم را بریده بود و از خواهرم خواستن تا چند دقیقه ای در کنارم باشد تا با محیط خو بگیرم و کم کم برایم عالی شد و حتی گاهی فراموش میکردم خواهرم هم در ان مدرسه است ولی یادش بخیر خیلی دوران خوبی بود.
 
درب تمام خونه ها را زدم تا مادر درب را باز کند
" سعیده مرادقلی خبرنگار زاهدان" :روز اول مادرم  کمی دیرتر به دنبالم  آمد و من  که ترسیده بودم درب تمام خونه ها  میزدم تا مادر درب را باز کند اما چون شخص دیگری درب را باز کرده مقصد را ترک می کردم و چون بسیار به مادر م وابسته بودم همیشه در مدرسه  از شیشه کلاس درس چشم انتظار آمدن او و  رفتن به خانه بودم و حالا بعد از سالها که فارغ التحصیل کارشناسی در رشته مدیریت هستم  نیز حضور در منزل و در کنار خانواده بودن را بیشتر از سایر مکان ها دوست دارم.
 
در روز اول از معلمم یک جلد قران هدیه گرفتم
"جواد قنبری خبرنگار زاهدان" : روز اول مدرسه خوب مثل اکثر بچه های زمان ما استرس داشتم و علاقه ای به مدرسه رفتن نداشتم اما بالاخره با کلی ناراحتی  در حالی که کیف بزرگی بر دوش داشتم که تقریبا هم قد خودم بو با  کلی نگرانی،  دلخوری و استرس به سمت مدرسه حرکت کردم  اما همین که وارد مدرسه شدم یک آقای خیلی مهربان اومد به استقبالم و من رو در آغوش گرفت و یک جلد قرآن بهم هدیه داد که  در صفحه اول قرآن  برایم  آرزوی خوشبختی شده بود و این فرد مهربان کسی نبود جز معلم کلاس اول بنده و آن روز  برایم روزی پر خاطره و زیبا بود من  و در همان روز اول به عنوان  مبصر کلاس نیز معرفی شدم  هنوز که هنوز است آن  قرآن رو با خط و امضا زیبای معلمم دارم و با دیدن آن یاد روزهای زیبا و پر از خاطره مدرسه برایم زنده می شود.
 
شعرهایم از ذهنم پرید
"فاطمه بهرک خبرنگار زابل" : من همیشه دوست داشتم  زودتر به مدرسه بروم و در واقع برای آن روز لحظه شماری میکردم و در اولین روز تحصیلم نیز ذوق زیادی برای رفتن به مدرسه داشتم  و همه چیز برام جذاب و جالب بود بعد اینکه رفتیم توی کلاس نشستیم معلمم گفت بیایید شعر بخونید اولین کسی ک دست بلند کرد من بودم اما با اینکه شعر زیاد بلد بودم اما اون لحظه  همه از ذهنم پرید و چیزی یادم نمی امد  و برای همین  شروع کردم ردیف کردن کردن کلمات و یک شعر من در آوردی ، با گذشت این همه سال هنوز هم که یاد اون لحظه و صحنه می افتم خندم میگیره.
 
به مادرم گفتم معلمم  را دوست ندارم
"مریم شهرکی خبرنگار میرجاوه" : روز اول مدرسه غریبانه یک گوش از حیاط مدرسه ایستاده بودم و  به بچه ها نگاه می کردم ان روز گریه نکردم اما خوشحالم نبودم حس غریبی داشتم وقتی معلم  به سر کلاس اومد احساس کردم از اون معلم بد اخلاقهاست کمی ازش ترسیدم هرچند بنده خدا لبخند می زد اما چهره ش کمی شبیه معلم بد اخلاق ها بود یادمه اون روز وقتی برگشتم خونه به مامانم گفتم معلمم دوست ندارم بداخلاقه٬ اما چند روز که گذشت فهمیدم چه خانم معلم ماهی داریم و خانم حسینی معلم کلاس اول من شد بهترین معلم دوران تحصیلم و منم زرنگ ترین بچه کلاسش شدم  چون دوست داشتم خانم معلم از من راضی باشه.
 
انتهای پیام/
 


کد مطلب: 428593

آدرس مطلب: https://www.estalpress.ir/news/428593/فرار-مدرسه-اولین-روز-یک-جلد-قرآن-هدیه-معلم-ساعت-اول-فقط-گریه-کردم

استال پرس
  https://www.estalpress.ir