به گزارش
پاپایا، به نقل از
سلام کمیجان، از آن جا که محمدرضا شاه پهلوی در 1320 به عرصه ی سیاسی ایران پا نهاد، جوانی کم تجربه بود و به همین روی نتوانست در برابر نیروهای اجتماعی آزاد شده، به سرعت دیکتاتوری پدرش را احیا کند، اما با کودتای 28 مرداد 1332 روند فرد محوری در حکومت وی آغازشد.
با توجه به اینکه ساختار سیاسی در بسیاری از دوره های تاریخی و از جمله در دوران پهلوی، ساختاری بسته، اقتدارگرا بوده است و ما نظامی و به عبارتی بهتر؛ ساختی در راستای حکومت پدر میراثی و یک حکومت مورثی که بسیاری از تئوریستین های علوم سیاسی از واژه ایی چون استبداد شرقی، پاتریمونیال و حکومت مونارشی نام گذاری کرده اند.
در راستای تشریح این نوع حکومت ها، مثلاً مونارشی، حکومت پادشاهی، سلطانیسم عبارت است از اداره حکومت و امور دولت توسط یک فرد زمامدار در قالب مورثی می باشد. یا حکومت های پاتریمونیال گونه ای از حکومت است که در آن رژیم، دست طبقه بالا و متوسط را از قدرت کوتاه می کند و رهبر می تواند اراضی کسب و کار افراد را بدون دشواری قبلی از آنها بگیرد.
ارتش های کشورهای پدر میراث به رهبر وفاداری دارند، نه به کشور. آنچه در نظام پاتریمونیال معنا ندارد، تفکیک حوزه خصوصی از حوزه عمومی، شایسته سالاری معنای ندارد، تنها وفاداری فرد به صاحب منصب بالاتر معیار گمارش اوست.
همانطور که مطرح کردیم برای رژیم های قدیم ایران از واژه هایی همچون سلطانیسم، نئوپاتریمونیال، بناپارتیسم برای تبیین تئوریک ماهیت دولت پهلوی استفاده کرده اند و به تحلیل دلایل استبداد پرداخته اند.
در دوران پهلوی اول و چه پهلوی دوم اقدام بنیادین در راستای توسعه یافتگی صنعتی، اداری و نظامی انجام شد. اما در صحنه ی سیاسی آنها نه فقط مخالفان را عقب راندند، بلکه کسانی را هم که در به قدرت رسیدن ایشان نقش اساسی داشتند از راه های مختلف از صحنه ی سیاسی خارج کرده و تمام قدرت حکومت را در اختیار داشتند.
پس از کودتای 28 مرداد 1332 و با سرکوبی نیروهای سیاسی (ملی، مذهبی، چپ گرا) دولت به تدریج با حمایت های مالی آمریکا، ارتش، سازمان های امنیتی را به عنوان پایگاه های قدرت خود، گسترش داد و با افزایش درآمد نفت، استقلال عملی خود را از گروه های اجتماعی بیشتر کرد و بدین ترتیب شاه را قادر ساخت که کنترل خود را بر حکومت تحکیم بخشد.
اگر از 1320 تا 1332 ما تا حدودی از فضای باز سیاسی برخوردار شدیم اما بعد از کودتای 28 مرداد 1332 شاه قدرت را تثبیت کرد یعنی آن فضای باز سیاسی محدود و بسته شد و ما شاهد تمرکز گرایی قدرت بودیم. سیاست گذاری حکومت به گونه ای روزافزون به سوی شخصی شدن پیش رفت و راه های قانونی گروه های اجتماعی که بر حکومت تأثیر داشت به تدریج از بین رفت.
شاه در این سال ها به جای نوسازی نظام سیاسی عمدتاً قدرتش را بر سه پایه نیروهای مسلح و امنیتی، شبکه حمایتی دربار و دیوانسالاری گسترده دولتی قرارداد و بدین سان فاصله و استقلال خود را از گروه های اجتماعی بیشتر کرد. نهادها و رویه های دموکراتیک در ظاهر به صورت قانونی همچون انتخابات مجلس، قوه قضاییه هنوز پابر جا بود ولی نبود یک جبهه ی مخالف سبب شد که شاه بتواند نهادها و رویه های قانونی مذکور را که جامعه می توانست به وسیله آن حکومت را محدود سازد براندازد.
در فرهنگ سیاسی استبداد زده باید گفت که این فرهنگ به شیوه ی تک گویی و حقایق شخصی استوار است. فرهنگ سیاسی استبداد زده مخالف پرسش گری و اسطوره زدایی می باشد.
استبداد، حکومت راز پردازی و ابهام است. پرسش گری در روابط انسانی و از جمله حاکمان و مردمان نوعی برابری مدنی میان پرسش گر و مخالف ایجاد می کند در حالی که استبداد حکومت نابرابری می باشد. این فرهنگ سیاسی (دوره پهلوی) موجب تولید نا امنی و بدبینی در طبقه نخبگان سیاسی می شود. این گفتمان ها برخلاف اندیشه های عصر روشنفکری، چندان بر عنصر نقادی و مسئولیت پذیری حاکمان و مشارکت عمومی توجهی نداشتند.
از ویژگی های مهمی که به عنوان تابعی از ساختار سیاسی پادشاهی و استبدادی مورد توجه قرار گرفته است. رشد فرهنگ تملق و چاپلوسی در هیأت حاکم و حتی جامعه است. در تبیین این مساله چاپلوسی و تملق را همزاد استبداد دانسته اند. با سر برآوردن هر صاحب قدرتی لاف زنان هم آب به آسیاب استبدادش ریخته اند و زمانی که شمار متملقان فزونی گرفته، خودسری و کژاندیشی آن مستبد بیشتر شده است.
منابع:
ازغندی ،علیرضا ،ناکارآمدی نخبگان سیاسی بین دو انقلاب،تهران ،نشر قومس،1376 رزاقی،ابراهیم،اقتصاد ایران،تهران ،نشر نی،1371.
شجاعی، صائبین،خاطراتی از رواج تملق و چاپلوسی در عصر پهلوی دوم، تهران،انتشارات مدرسه برهان،1381.
قاضی مرادی، حسن، استبداد در ایران،تهران ، نشر اختر،1380.
گازیورسکی،مارک جی، دیپلماسی آمریکا و شاه،ترجمه فریدون فاطمی،چاپ اول،تهران،نشر مرکز، 1371.
یادداشت از عباس کمیجانی کارشناس ارشد علوم سیاسی
انتهای پیام/