۰
26 مرداد، سالروز بازگشت آزادگان به کشور:

ناگفته هایی از سال های بی قراری/ دوران اسارت افتخار آمیز ترین دوران زندگی من است

استقبال با میوه های گندید، عبور از تونل وحشت، تحمل گرسنگی و تشنگی و بی‌حرمتی نمونه‌هایی از سختی‌هایی است که آزادگان سرافراز از سالهای بی قراری در دل دارند، علیرضا ضابطی اما دوران اسارت را بزرگترین افتخار خود می داند.
ناگفته هایی از سال های بی قراری/ دوران اسارت افتخار آمیز ترین دوران زندگی من است
ناگفته هایی از سال های بی قراری/ دوران اسارت افتخار آمیز ترین دوران زندگی من است
به گزارش پاپایا؛ به نقل از عصرهامون، آزادی و آزادگی یادآور دوران اسارت آزادگان ما در اردوگاه های مخوف رژیم بعث است، آزادگانی که در اسارت با سرافرازی تن به ذلت نداده و با وجود شکنجه و سختی های فراوان بعد از مدت ها تحمل دوری به کشور بازگشتند. 
علیرضا ضابطی یکی از جانباز سرافراز میهن اسلامی است پای روایت او از دوران صبوری می‌نشینیم.‌
کم نیستند سختی‌هایی که قدرت بیانشان وجود ندارد و یا می‌دانند اگر بگویند برای ما شبیه افسانه است، اما از لبخندشان و نگاهشان می‌توان فهمید که ناگفته‌هایی دارند که تنها صبوری می‌تواند توصیفشان کند.
علیرضا ضابطی از جانبازان و اسرای دوران دفاع مقدس از دوران صبوری می گوید زمانی که شلاق های جوخه های عراقی را به جان می خریدند و دم نمی زدند.
ضابطی درباره‌ی نحوه‌ی اسارت، مدت زمان و دوران اسارت اظهار کرد: در تیر ماه 67 اسیر شدم و مدت 26 ماه در اسارت رژیم بعث بودم.
در سن 14 سالگی و در سال 64 عازم جبهه شدم، در آن زمان پدر بنده هم در جبهه حضور داشتند، بعد از مدتی با خانواده تماس گرفتم و جویای احوال آنها شدند که خبر دادند پدرم شهید شده است.
صبح روز جمعه ۳۱ تیرماه ۶۷ ، اطلاع دادند که دشمن وارد خط شده و یک به یک دارد خط ها را به کنترل خود در می آورد.
خوب بالطبع آماده‌باش و اعزام به سوی خط، اما نه با خودرو، بلکه به ستون ۲ در دو طرف جاده آسفالته اهواز - خرمشهر ، از دور تانکهایی رو نظاره کردیم اما به ما گفته شد اینها ایرانی هستند ، پرچم و علامتی هم نداشتند ، دیگر داشتیم نزدیک آنها می شدیم که با شلیک گلوله ها متوجه شدیم اینها عراقی هستند،
آری در سال ۶۷ ، چهار روز بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ ، عراق حمله سراسری از غرب تا جنوب را طرح ریزی و اجرا کرد، به هر حال در یک منطقه ایی که هیچ جان پناهی هم در کار نبود، به دو طرف جاده پراکنده شدیم و رو در روی دشمن، مهمات ته کشیده بود ، یعنی اصلا مهماتی در کار نبود.
وی ادامه می دهد: گردانهای ۴۰۹ و ۴۰۵  به فرماندهی حاج محب فارسی و حاج حسین معروفی، و نیروهایی از یگانهای دیگر،  همین مقاومت چند ساعته باعث شد که خرمشهر از سقوط مجدد نجات پیدا کند.

عملیات سرنوشت
ضابطی صدای خود را صاف تر می کند و می گوید: بحمدالله با مقاومت فرزندان این آب و خاک و همچنین حمله بعد از آن روز حتی دشمن را تا نزدیک بصره به عقب نشینی وادار نمودند ، نام آن عملیات خودجوش هرگز جایی برده نشد،  آن عملیات ( عملیات سرنوشت نام گرفت ) ، که دوستان بر آن آگاهند.
بعد از چند ساعت مقاومت  دیگر تانکها نزدیک شدند  در همین گیر و دار که مشغول تیراندازی بودیم  صدایی می گفت پشت سرت رو نگاه کن دیدم بچه ها از ما فاصله گرفتند عراقیها هم دور تا دور ما را گرفتند.
در آن لحظه اول اسارت فکر کردیم همه ما را قتل عام می کنند اما در همین لحظه گروه تلویزیونی حزب بعث وارد شد و شروع کرد به فیلمبرداری ، به ما هم گفتند ، به ستون یک بروید داخل کامیونهای نظامی ، تا اینکه از عقبه دشمن گذشتیم و به شهر بصره رسیدیم ، شب شده بود ، خودرو های حامل اسرا در مقابل یک زمین بسکتبال پارک کرد و اسرا تخلیه می شدند، سطح زمین رنگی بود و نورافکن ها هم روشن!
عطش تشنگی امان همه را بریده بود ، تا اینکه یکی دیگر از خودروها ایستاد و اسرا را پایین کردند  و در اینجا بود که چشممان به حاج محب افتاد، تا از ماشین پیاده شد اولین مشت را سربازان رژیم بعث به صورت این عزیز زدند.

استقبال با میوه های گندیده
بغضش را فرو می خورد و می گوید: سه شب و سه روز در بصره با تمام مشقتها، تا اینکه اتوبوس ها آمدند و بچه ها را به سوی بغداد بردند در شهر بغداد مردم حین عبور ماشین حامل اسرا با پرت کردن اشیای تیز، سنگ و میوه های گندیده از ما استقبال کردند!
هنگامی که وارد اردوگاه نهروان شدیم و اولین تونل وحشت یا تونل مرگ را تجربه کردیم، دو ستون از عراقیها با انواع آلات شکنجه به استقبال بچه های آمدند.

کتاب قرآن در روزهای اسارت
ما در آسایشگاه قرآن کوچک و جیبی داشتیم اما تصمیم گرفتیم قرآن را کتابت نماییم، اما چگونه ؟ کاغذ و قلم نداشیم بچه ها فکر آن را هم کرده بودند، از کاغذ های سیگار و قلم را هم از ذغال های بطری تهیه کرده بودیم و این شد که برای هر گروهی سوره هایی از قرآن کتابت گردید و البته برخی اوقات با لو رفتن دست نوشته های دوستان در اختیار عراقی های قرار می گرفت.
با چشمان خیس ادامه می دهد: خبر ارتحال امام (ره) بسیاری از بچه ها را غمگین کرده بود، بلندگوهای اردوگاه شروع کردند به پخش موزیک  اعلام کردند که اسرا بیایند بیرون آسایشگاه و به زور خوشحالی کنند!
به روش های مختلف سعی داشتیم مراسم برزگداشت برگزار کنیم  اما در آن محیط نمی توانستیم  به هر حال غم از دست دادن امام ره همه را تحت تاثیر گذاشته بود.
سرانجام بعد از 26 ماه اسارت در 23 شهریور سال 69 آزاد شدیم و به میهن اسلامی بازگشتیم.
این جانباز و آزاده سرافراز در پایان گفت: اگر بخواهم به چیزی در زندگی افتخار کنم دوران اسارت را با توجه به این که هیچ موقع در مقابل زورگویی های دشمن کوتاه نیامدیم را بزرگترین افتخار خود می دانم.
 

انتهای پیام//
کد مطلب: 424268