ماه محرم از پس ورق های گرد و غبار گرفته ی تقویم خودنمایی می کند. فصلی شگفت از تاریخ آغاز گرده است. فصلی نو و پرتلاطم. فصلی که با خود یک تاریخ سخن دارد. فصلی که وقتی زاده شد، گرم و سوزان بود هم چون صحرای داغ و تفتیده ی کربلا.
صدای زنگ کاروان کوچک عشق به گوش می رسد. کاروان عشق رهسپار صحرای سوخته ی محرم گشته است. لحظه ها آبستن رویدادی شگرف و بس عظیم و ثانیه ها بی تاب تولد کودک حادثه اند و واژه ها منتظر تولد معنایی دگرگونه برای عشق و رشادت در قاموس واژگان.
لحظه هایی غریب و پر التهاب اند. کاروان آرام آرام رهسپار می شود با صدای زنگ شتران و شیهه اسبان گویی این کاروان نیست که به پیش می رود بلکه این حادثه است که به مرز وقوع خود نزدیک و نزدیک تر می گردد. گویی این بیابان های تفتیده و سوزان هستند که گام های کاروان را به دوش می کشند و اتفاق است که بر تن دقایق سنگینی می کند و این محرم است که می رود پر جوش و خروش.