به گزارش
پاپایا، به نقل از رکنا:زن همراه همسرش به دفتر رکنا آمده اضطراب و بی تابی در نگاهش موج می زند. به سمت اتاق مصاحبه هدایت می شوند. همسرش در ارتش بوده و خودش هم کارمند است. وقتی روبه رویشان می نشینم احساس می کنم در من به دنبال روزنه امیدی هستند.
58 سالش است و چشمان اش مدام در انتظار است. انتظار در چشمانش موج می زند و آرزو دارد این 12 سال عاقبت پایان یابد.نامش عزت است. عزت ملوندی. خواهری انتظار کشیده و بی تاب. 12 سال است که برادرش را گم کرده است. به گفته خودش تمام این سال ها را چشم انتظار گذرانده . هرجا که فکرش را می کرده سر زده به دنبال رضای گمشده شان.اما...
می گوید: خواهر بزرگ رضا هستم. از بچگی به هم خیلی وابسته بودیم. ماه رمضان سال 83 بود که برای تولد پسرم قرار بود کیک درست کنم و به منزل رضا برویم. شب با کیک به منزل وی رفتیم و یک جشن کوچک خودمانی هم گرفتیم. آن زمان دخترش به نام محدثه 6 ساله بود و 3 سال قبلش نیز همسرش را در یک تصادف از دست داده بود و محدثه را مادر و پدر من بزرگ می کردند چون رضا تنهایی نمی توانست بچه را تر و خشک کند.
همان سال هم به تازگی با خانم جوانی عقد کرده بود وبه تازگی داشت زندگی جدیدی را آغاز می کرد.تا اینکه آن حادثه لعنتی رخ داد و زندگی تمام ما و خودش را از هم گسیخت. همسر تازه عروسش بعد از 4 سال از گم شدن رضا مجبور شد طلاق غیابی بگیرد.
بغض می کند و می گوید: بگذریم از شب
حادثه بگویم. بعد از تولد پسرم رضا چون بنگاه معاملات ملکی داشت گفت قرار است فردا صبح به زاهدان برای معامله یک ماشین پژو برود. حتی بلیط رفت و برگشت هواپیما گرفته بود و قرار نبود بیشتر از چند ساعت در زاهدان بماند.
فردای آن روز ساعت 9 و نیم صبح می دانستم هواپیمایش به زمین فرود آمده است تماس گرفتم تا مطمئن شوم که سالم به زاهدان رسیده اما گوشی موبایل اش خاموش بود. با خودم فکر کردم ممکن است همچنان در پرواز باشد. بعد از مدتی دوباره تماس گرفتم اما تلفن اش خاموش بود و همچنان بعد از 12 سال خاموش مانده است. بغض می کند و می گرید. همسرش تسلی اش می دهد. می گوید: تلفن رضا ی من 12 سال است که خاموش است و باز هم می گرید...
عزت خانوم ادامه داد: مثل قطره ای که آب شود رضای من هم آب شده و به زمین رفت.تا سه، چهار سال اول اصلا روال زندگی ما از حالت عادی خارج شده بود. سه فرزندم کوچک بودند و من کلا زندگی را رها کرده بودم اگر همسرم نبود نمی دانستم چه می شد.
در این سال ها پدر و مادرم چشمشان به در خشک شد. مادرم پیر شد و پدرم سکته کرد و تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت. همچنان هم منتظر هستند که بیاید.
بعد از اینکه تلفن رضا را خاموش دیدیم به
پلیس مراجعه و اعلام مفقودی کردیم. به مدت یک ماه و نیم به همراه برادرم به تمام بیمارستان ها، زندان ها، تیمارستان ها و هرکجا که عقلمان می رسید در زاهدان به دنبالش گشتیم. نبود که نبود. باز هم چشمانش پر از اشک می شود. مدام چشمانش پر و خالی می شود.آه می کشد. آهی از ته قلب.می گوید پلیس بعد از دو سه سال از گمشدن اش اعلام کرد گوشی موبایل اش را در یک جوی آبی در زاهدان پیدا کرده اند. از برادرم همین گوشی موبایل خاموش به جا مانده است.
دخترش محدثه الان 19 ساله است و به تازگی ازدواج کرده. دخترش می گوید نه طعم مادر داشتن را حس کردم و نه پدر را.
می پرسم برادرتان دشمنی چیزی نداشت؟ می گوید نه اصلا. رضا خیلی آدم آرامی بود. نمی دانیم چه بر سرش آمده. از خواننده ها و بینندهایتان عاجزانه می خواهم اگر از سرنوشت برادرم اطلاعی دارند ما را مطلع کنند.
تا سال ها هر ماه به پزشکی قانونی می رفتم. همیشه وقتی وارد می شدم صلوات نذر می کردم که جنازه ای را آنجا نبینم که متعلق به برادرم باشد. واقعا انتظار چیز بدی است. آدم را از پا در می آورد و پیر می کند. مدام در خیابان به دنبالش هستیم. حتی اگر کسی مشابه رضا ببینیم به دنبالش می رویم. باز هم گریه می کند. بغضش اش را فرو می خورد و ادامه می دهد: اگر مرده بود می دانستیم که مرده و جنازه ای هم داشتیم که برای دلتنگی مان به سر خاکش برویم اما ما نمی دانیم چه بلایی سر رضای ما آمده و این بیشتر ما را اذیت می کند.
ازش می پرسم هنوز هم امید دارید؟ می گوید بله. امید دارم پیدا شود و در آغوشش بگیرم و سجده شکر به جای آورم. هیچ وقت امیدم را از دست نمی دهم. تا جنازه ای نبینم امید به بازگشتش دارم.
محدثه دختر رضا ملوندی فرد گمشده