۰

مردی به دنبال گمشده اش در قبرستان/ راز قبر شیشه ای چیست؟ +تصاویر

“هر شب میان مقبره ها راه می روم/ شاید هوای زیستنم را عوض کنم” این حکایت، ماجرای یک عشق است حکایتی که به قبر شیشه ای معروف شده، عشقی که دوری نمی شناسد،‌حتی اگر یکی زیر خاک باشد و دیگری روی خاک یا یکی روی خاک باشد و دیگری زیر خاک. چه فرقی می کند؟
قبر
گمشده
قبرستان
قبر گمشده قبرستان
به گزارش پاپایا؛ به نقل ازعصرهامون، مهدی، کارمند اداره اموزش و پروش است، مردی به ظاهر پنجاه ساله ولی واقعا ۳۹ ساله. همه سختی هایش از وقتی شروع شد که “طیبه” رفت. وقتی که ازدواجشان به دوازده سالگی رسید او هم سر ساعت رفت.
شنیده بودیم مردی هست که شب ها در قبری که کنار قبر همسرش است می خوابد و تا صبح قرآن می خواند. قبری که درونش شیشه است ! شاید به همین دلیل به قبر شیشه ای معروف شده است.
صبح دوشنبه به بلوک ۱۸ بهشت محمد رسول الله میرجاوه که در جاده زاهدان- میرجاوه و قدیمی ترین و بزرگ ترین قبرستان این شهر است آمدم تا راز قبر شیشه ای را دریابم.
در سکوت رمز آلود قبرستان آرام از بین قبرها قدم بر می دارم کمی دورتر تقریبا انتهای قبرستان دیواری بلوری به چشم می خورد کنار دیوار مردی با آرامش قرآن می خواند .

پای صحبت هایش می نشینم تا رازهای نهفته در صندوقچه اسرار دلش را برایم بازگو کند مهدی بزی صاحب قبر معروف شیشه ای با صدایی آرام که غم و اندوه را پشت خود پنهان کرده است می گوید: حدود یک سال پیش همسرم بر اثر بیماری سرطان من و طاها و رهام را تنها گذاشت آنچنان به همسرم عشق می ورزیدم که حتی پس از مرگش حقیقت تلخ نبودنش را باورنکرده ام و قبری کنار قبرش تهیه کرده ام تا شبها و روزها را برای فرار از دنیای بی او کنارش بگذرانم.
می گوید: دراین مدت زخم زبانها وحرف های زیادی شنیده ام مردم شایعه کرده اند بین قبر من و همسرم دیوار شیشه ای قرار دارد ولی شنیده ها برایم مهم نیست مهم عشق و علاقه ی من به طیبه است .
برایمان ازطیبه می گوید زمانی که قبل از مرگش در قبر یک شهید که در تفحص پیدا شده بود می خوابید وصد آیت الکرسی می خواند می گفت : همین مسئله باعث شده است تا من نیزدوشنبه ها و جمعه ها به بهشت محمد رسول الله بیایم و در قبرم برای طیبه آیت الکرسی بخوانم.
در حالی که به قبر طیبه چشم دوخته است می گوید: وقتی درون قبر می روم احساس نزدیکی تنگاتنگی پیدا می کنم، جدا ماندن از کسی که دوستش داری فرقی با مردن ندارد شاید حداقل تسلای دل شکسته ام خوابیدن در قبری کنار طیبه باشد.
مهدی در حالی که گرد و خاک روی قبر طیبه را پاک می کند ادامه می دهد: چه بگویم از پستی دنیا، دنیایی که پس از یک زندگی شیرین جدایی را نصیبمان کرد .
در حالی که همچنان بغض دارد می گوید: طاها و رهامِ ۱۲ و ۵ ساله حاصل ۱۲ سال زندگی مشترک من و طیبه هستند.
نگاهم را به قبر طیبه می دوزم وشعری که بر روی سنگ قبرش نوشته شده است :
“مرگ پایان کبوتر نیست/هرکجا هستم باشم/ آسمان مال من است/ پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است/چه اهمیت دارد/ گاه اگر میرویند/قارچ های غربت”
شعر نوشته شده برروی سنگ قبرطیبه تمام ذهنم را به خود گرفتار می کند که ناگهان صدای مهدی مرا از تفکراتم بیرون می آورد مهدی می گوید : خیلی ها از خوابیدن درون قبر وحشت دارند ولی وقتی انسان در این مکان قرار می گیرد باید ایمانی قوی داشته باشد یکی از چهار ویژگی مومن تهیه قبر است وقتی درون قبر می خوابم احساس آرامش می کنم.
این جمله مهدی برایم قابل درک نیست چگونه ممکن است انسان درون قبری آرامش پیدا کند که دیگران از آن فرار می کنند ؟ او چگونه آرامش از دست داده خود را درون قبری یافته است که همه از آن گریزان هستند .
مهدی می گوید :طاها و رهام از اینکه پدرشان در قبر میخوابد اطلاع دارند و با این قضیه مشکلی ندارند .
به راستی کودکان ۱۲ و ۵ ساله مهدی و طیبه چرایی این کار پدر راکه خیلی از انسانهای بالغ و عاقل از درک آن ناتوان هستند را درک کرده اند ؟ و یا می خواهند در تحمل این غم سنگین با پدر شریک باشند و تظاهر به درک موضوع کنند؟
نگاهم به سمت نوشته بر روی سنگ قبر مهدی بزی جذب می شود روی سنگ قبر وی فقط جای تاریخ فوتش خالی مانده و این شعر حکاکی شده است:
مرگ در ذهن اقاقی جاریست/ پرده را برداریم/ بگذاریم که احساس هوایی بخورد/ بگذاریم که تنهایی آواز بخواند/ چیزی بنویسد/ به خیابان برود / ساده باشیم: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
در قبر شیشه ای را باز می کنم که راز شیشه ایش را بیابم و هیچ چیز بجز یک قبر ساده و معمولی، خود نمایی نمی کند. همان طور بود که پیش از این خودش گفته بود.

چه فرقی دارد ، شهر ما خانه ی ما باشد یا نباشد ؟
وقتی تو نه در شهر ما هستی و نه در خانه !
از سخنان مهدی و حس و حالی که او داشت من نیز کنجکاو می شوم تا درون قبر قرار بگیرم ،داخل این قبر مگر چه حس و حالی وجود دارد که او اینگونه شیفته آن شده است؟ به همین دلیل وقتی مهدی در قبر را باز کرد از او اجازه خواستم تامن نیز همانند او تجربه خوابیدن درون قبر را درک کنم شاید از این طریق بتوانم ذره ای ذهن کنجکاو خودرا که همانند دریایی خروشان به تلاطم افتاده است آرام کنم .
آرام به درون قبر می روم نمی دانم به دنبال چه می گردم و یا چه می خواهم .فقط می خواهم آرامشی که مهدی درون این قبر یافته است را جستجو کنم ،آرامشی که گمشده بسیاری از انسانهای بالای این قبر است . درون قبر چیزی جز خاک و سنگ نیست درابتدا ترس و دلهره عجیبی بر من حاکم می شود سنگینی غریبی را بر روی قلبم احساس می کنم گویا همین لحظه است که قلبم تپیدن را فراموش کند و برای همیشه مهمان قبر شیشه ای شود اما بر ترس خود غلبه می کنم باید آرامشی که مهدی درون این قبر یافته است من نیز بیابم .درون قبر دراز می کشم همانند مرده ای که او را درون قبر گذاشته اند چشمانم را می بندم واینجاست که ذره ای از آرامش مهدی را درک می کنم .
از کنار قبر بلند می شوم کمی آن طرف تر یک نفر درحال کندن قبر است مهدی به سمت آن مرد می رود و بیلی را از رسول، قبر کن قبرستان می گیرد و شروع به کندن قبر می کند .

هوای قبرستان بدجور مهدی را دامن گیر کرده است. او هر دوشنبه به اینجا می آید و قبر می کند!
رسول می گوید: مهدی دوشنبه ها به قبرستان می آید و حدود سه تا چهار قبر می کند.
آمده بودم راز قبر شیشه ای را دریابم . معمایی از جنس دوست داشتن.
دیگر به هیچ چیز نمی توانم فکر کنم از بین قبرها قدم بر می دارم و تا خروج از بهشت محمد رسول الله با خودم زمزمه می کنم: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

انتهای پیام/
کد مطلب: 426280